Damn Relation

حالم از اين ارتباطات به هم مي خوره، وقتي بهت نياز دارن موبايلت زنگ ميخوره، اس ام اس، دم خونه و...
اين معني دوستي نيست، تو همه لحظات بايد شريک باشيم نه وقتي خوشحالي نه وقتي غمگيني نه وقتي کمک مي خواي، خود خواهيه که براي يه نياز مطلق با کسي باشي و اون لحظه يادش کني .....
ميرم خونه ي دوستم، ميگه: چه عجب يادي از ما کردي! چي شده؟ ميگم: مگه بايد چيزي بشه دلم واست تنگ شده بود اومدم ببينمت، همين ...
زنگ ميزنم دوستم ميگم: چه خبرا فلاني حالت چطوره؟ ميگه: آره زندم به لطف احوال پرسي هاي شما ! ميگم: مرسي هنوزم خوب تيکه ميندازيا! زنگ که نميزني اس ام اس هم که يخ! زنگيدم حالتو بپرسم، همين ...
ديگه واژه ي دوستي معني قبلشو نداره، دوستي الان يعني وقتي احساس نياز پيدا کردم سراغ دوستمو ميگيرم به عناوين ِ مختلف بعد از 2-3 جمله مرسوم و معمول ميگيم " راستي غرض از مزاحمت ..... "
بزار جمله رو تصحيح کنم:
غرض از زنگ زدن و احوال پرسي، باهات کار داشتم مجبور شدم بهت زنگ بزنم وگرنه حالا حالا زنگت نمي زدم.
چقدر خود خواه شديم، شايدم امثال من حساس تر شدن ...
دوستي واژه ي مقدسي بود که الان زير پاي همه داره له ميشه، خيلي ها هم که قربونشون برم درک نمي کنن که دارن چيزي رو له مي کنن، خيلي ها هم کارشون رو صحيح ميدونن و خيلي ها .... !
تو اين جامعه ي مريض حتي به جزئي ترين مسائل هم نميشه دل بست.

شادي را علت باش نه شريک ... !